طوفان عشق
سینه در چنگال آتش از تب سوزان عشق
زار و نالان همچو طفل اندر غم هجران عشق
خسته از جور زمان ، بی خانمان و در به در
در میان دشت غم سر گشته و حیران عشق
وندراین پیکار خونین بی کمند و بی سنان
سد راهش گشته آن دیو و دَدِ هفت خان عشق
دل اسیر زلف یار است و به حکمش سر به دار
می ستیزد تا به دست آرد یَلِ سلطان عشق
در مقام عاشقی از بس کشیدش درد و رنج
دل پر از دریای خون شد پر نشد پیمان عشق
عاشقی دیوانگی دارد غم و هجران و درد
یوسفی دارد زلیخایی بر این زندان عشق
گر تو هم عاشق شدی این قصّه ی شیرین بخوان
بیستون ها کنده شد از غیرت مردان عشق
آنکه از شوق هوس افتاده در چنگال عشق
شد اسیر دشت و صحرا در پس طوفان عشق
شهد و شیرین چون عسل شد ابتدای عاشقی
وه چرا در کام من چون زهر شد پایان عشق
من ندانم رسم و راه عاشقی زاهد بگفت
عاشقان در شوق وصل افتاده در بحران عشق
زعفر نظرزاده (زاهد)
بیست و یکم بهمن ماه سال یکهزار و سیصد و نود و دو
طوفان عشق...برچسب : نویسنده : zafar-zahed بازدید : 321